کد مطلب:106533 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:143

خطبه 148-درباره اهل بصره











[صفحه 378]

از سخنان آن حضرت علیه السلام است كه درباره مردم بصره بیان فرموده است: مت الیه بكذا: به وسیله آن به او تقرب جست، ضب: كینه و خیانت محتسبون: خواستاران اجر و ثواب آخرت، لدم: مانند محزون با دست بر سینه زدن (هر یك از آن دو (طلحه و زبیر) امیدوار است كه حكومت از آن او شود و آن را به جانب خود می كشد نه به سوی رفیقش، این دو نفر به رشته ای كه آنها را به خدا پیوند دهد، و به اسبابی كه آنها را به او مربوط سازد چنگ نزده اند، هر كدام از آنها كینه دیگری را در دل دارد، و بزودی پرده از روی آن برداشته می شود، به خدا سوگند اگر به خواست خود برسند، این جان آن را می گیرد، و آن، این را از میان برمی دارد، گروه ستمگر و یاغی به پا خاسته است، كجایند آنانی كه پاداشهای آخرت را می جویند، بی شك راهها برای آنان روشن شده، و خبرها پیش از این به آنان داده شده است. برای هر گمراهی انگیزه ای، و برای هر پیمان شكنی بهانه ای است، به خدا سوگند من آن كس نیستم، كه آواز نوحه گر را گوش دهد و خبر مرگ را بشنود، و گریه كننده را ببیند، لیكن عبرت نگیرد و آرام بنشیند.) ضمیر تثنیه در جمله كل واحد منهما به طلحه و زبیر برگشت دارد، و مراد از امر در

جمله یرجو الامر، خلافت است، و این هنگامی بود كه طلحه و زبیر به همراه عایشه رهسپار بصره شده بودند، یعطفه الیه یعنی: آن را به سوی خود می كشد و گمان می كند كه او از رفیقش به خلافت سزاوارتر است. فرموده است: لایمتان... تا بسبب. یعنی طلحه و زبیر هیچ دلیل و عذری ندارند كه درباره اقدام به جنگ با او، و مسلمانانی كه در این میان نابود می شوند در پیشگاه خداوند ارائه دهند. فرموده است: كل واحد منها حامل ضب لصاحبه. یعنی هر یك از آنها كینه دیگری را در سینه خود دارد، كه بزودی آشكار و پرده از روی آن برداشته می شود. واژه قناع (چیزی كه با آن سر و روی را بپوشانند) را برای پوشش باطن استعاره فرموده است، و این مثل است برای كسی كه با دوستش دورویی می كند و با همه حسد و بی مهری كه در درون خود به او دارد، نسبت به او اظهار دوستی می كند، عرب در بدرفتاری مثل به سوسمار می زند، و می گوید: اعق من ضب یعنی از سوسمار بدرفتارتر است برای این كه سوسمار گاهی جوجه های خود را نیز می خورد. پس از این امام (ع) سوگند یاد می كند كه اگر این دو نفر به مقصود خود برسند هر یك از آنها برای كشتن همكارش خواهد كوشید، و این از چیزهایی است كه در آن شكی نیست، زیرا این

عادت همواره جاری است كه دو سلطان در یك اقلیم نگنجد، راز این مطلب این است كه طبایع بشری درباره كمالات نسبت به یكدیگر بخیلند، و هر كس آن را برای خود می خواهد، و از دیگری دریغ می دارد، و این خصلت بر حسب قوت و ضعف كمالات در آدمیان متفاوت است، بدیهی است در نهاد آدمی هیچ چیزی قویتر از سلطه جویی و بزرگتر از حب ریاست و سلطنت نیست، بویژه در نهاد كسانی كه معتقد باشند با تحصیل آن می توانند آخرت را نیز به دست آورند، روشن است كه تحصیل دنیا و آخرت بالاترین كمال مطلوب برای انسان است، و هیچ چیزی در نفس آدمی نمی تواند با این هدف مقاومت كند، و او برای رسیدن به این مقصود به هر كاری كه ممكن است دست می زند، و از كشتن فرزند و پدر و برادر نیز كوتاهی نمی كند، از این رو گفته اند الملك عقیم یعنی پادشاهی فرزند ندارد و نازاست، در مورد طلحه و زبیر چنان كه نقل شده پیش از آن كه به مقصود برسند و قبل از آن كه جنگ آغاز گردد، درباره این كه كدام یك به امامت در نماز سزاوارترند میان خود اختلاف كردند، و عایشه مقرر كرد كه یك روز محمد بن طلحه و روز دیگر عبدالله بن زبیر با مردم نماز گزارند، تا زمانی كه جنگ پایان یابد، لیكن پس از این عبدالله بن زبیر

ادعا كرد كه عثمان در یوم الدار به خلافت او تصریح كرده است، و به این دلیل در نماز جانشین او می باشد، و در موقع دیگر مدعی نص صریحی از او شد، از طرف دیگر طلحه به دلیل این كه سمیه دختر ابی بكر زن اوست، از مردم خواست به عنوان امیرالمومنین به او سلام دهند، زبیر نیز به عنوان این كه اسماء خواهر سمیه همسرش می باشد همین درخواست را از مردم كرد، و عایشه دستور داد كه هر دو را به عنوان امیرالمومنین سلام دهند، درباره فرماندهی جنگ نیز میان آنها اختلاف شد، نخست هر كدام از آن دو نفر فرماندهی را برای خود می خواست و سپس از آن منصرف شدند، در هر حال داستان آنها در تاریخ ثبت و روشن است. فرموده است: قد قامت الفئه الباغیه. این جمله اشاره به همین سردمداران جنگ جمل است كه درباره آنها از پیش خبر داده بود، كه: امرت ان اقاتل الناكثین و القاسطین و المارقین یعنی: مامور شده ام كه با ناكثین (اصحاب جمل) و قاسطین (معاویه و یاران او) و مارقین (خوارج) كارزار كنم. فرموده است: فاین المحتسبون و قد سنت لهم السنن. یعنی در این هنگام كه راه، روشن گشته است خواستاران پاداشهای الهی در كجایند؟ به جای المحتسبون المحسنون (نیكوكاران) نیز روایت شده است. فرموده

است: و قدم لهم الخبر. یعنی آنانی كه پیامبر خدا (ص) خروج و طغیان گروه باغیه (ستمگر) و ناكثه (پیمان شكن) و مارقه (از دین بیرون شونده) را به آنها خبر داده است، بنابراین سزاوار است كه این گمراهان بپرهیزند از این كه همان گروهی باشند كه پیغمبر (ص) از آنها خبر داده است. فرموده است: و لكل ضله عله. یعنی برای هر گمراهی سبب و علتی است، و این بیان به خروج این گروه از دین اشاره دارد، و علت در مورد اینها تجاوز و حسد آنهاست، همچنین برای هر پیمان شكنی شبهه ای است كه چشم بصیرت او را از این كه حق را ببیند می پوشاند، مانند همین كسانی كه خونخواهی عثمان را می كردند. فرموده است: و الله لا اكون... تا آخر. امام (ع) سوگند یاد كرده است، این چنین نیستم، یعنی: پس از شنیدن این كه آنها چیرگی یافته و مردم را بر ضد او برانگیخته و به تهدید آن حضرت پرداخته اند، از آنها غافل بماند، و در برابر سركشی آنها شكیبایی كند تا این كه او را غافلگیر كنند، مانند كسی كه صدای زدن و آوای گریه و شیون را كه نشانه خطر است می شنود، لیكن تا صحنه خطر را نبیند و گریه كننده را مشاهده نكند، قضیه را باور نمی كند، در حالی كه سزاوارتر این است كه به نشانه های خطر بسنده ك

ند و خود را برای پیكار با دشمن آماده سازد.


صفحه 378.